کمی تا قسمتی عصبانیم! از قیافه ام
معلوم نیستها (که این خودش یه موفقیت بزرگه!! چون من همیشه احساساتم خیلی
تابلوئه!). اما دلخورم. آخه اینکه آراد میخواد بره ماموریت و من رو نمیبره، با
اینکه قول داده بود این دفعه که داره میره این شهر من رو ببره. دلایلش هم اصلا به
نظرم قابل قبول نیست! دلم میخواد دوستهام که اونجا هستن رو ببینم. هر دوشون باردار
شده اند و من ندیدمشون! اونوقت تازه چهار پنج نفری هم دارن میرن و دفتر خالی میشه
و من دو روز از تنهایی دق میکنم! دراین باره باهاش قهرم و دیگه هیچوقت
بهش نمیگم که میخوام همراهش برم!
الاااااااااااهی کاملا" درکت میکنم عزیزم. میدونی که؟
آره... میدونم...
خوبی باران؟
مرسی عزیزم. خوبم!