خانه تکانی

شاید این اولین باری بود که کامل و مفصل خونه تکونی کردم. طی این 4سال که ایران بودم، سال اول و سال سوم موقع عید که میشد فقط سه ماه از اسباب کشیمون میگذشت و عملا کاری مثل خونه تکونی نداشتیم. سال دوم هم بقدری درگیر کمردرد بودم که به این چیزا نمیشد فکرکنم.

امسال اما خوب بود... خوب بود تا امروز که قرار بود تو ذهنم آخرین روز باشه و همه کارها تموم بشه، اما !

اولین باری بود که از یک آقا کمک گرفتم برای کارهای خونه و خوب نتیجه اش رو هم دیدم! همه کارها رو مردونه انجام داد و من رو با کلی کار باقی گذاشت...


خسته ام و خسته... دیگه خستگی جسمم داره به روحم هم سرایت میکنه.


دلم میخواد توی ذهنم شخصیتی بسازم که بشه سنگ صبورم و گوش شنوام. اما میترسم روانم رو تحت تاثیر بذاره!

تولدم مبارک!!!

امشب، شب تولد 36 سالگیمه!

میخوام دوباره بنویسم، دوباره شروع کنم.

نمیدونم چقدر میتونم، ولی سعیم رو میکنم.

کلی حرف و فکر تو ذهنمه.