اگه بشه چی میشه...

چند روز پیش، متوجه شدیم که طبق قانون جدید این کشور برای توریستهای ایرانی ویزا نمیخواد! یعنی برای سفرهای زیر 15 روز. از اون روز تمام مشغولیت فکریم شده نقشه کشیدن برای مسافرت مامان و بابام و حل کردن مشکلات و موانع توی ذهنم. دیگه نه تو بیداری حواسم هست و نه تو خواب!

یکی دو روز اول فقط ذوق زده بودم و خوشحال. بعدش یهو دچار یه اضطرابی شدم کوچولو ولی باز هم باعث میشد کمی ترمز ذوقهام کشیده بشه! اون هم فکر به این بود که آیا زندگیمون به نظر مامان اینا چه جوری میاد...

اما حالا. نمیدونم چه حسی دارم.

فکر این که بعد از 4 سال زندگی مشترک، بتونیم پذیرای مامان و بابام باشیم هوش از سرم میبره. در عین حالی که بهم استرس میده!! و بیشتر از من به آراد. آخه ما همیشه تو خونه ی مامانم اینا پذیرای مهمونهای چند روزه و تا چند هفته هم بوده ایم. اما اونها اصلا عادت به چنین اتفاقی ندارن. حالا با این خونه ی فسقلی ما، که بزرگترین نقصش برای مهمونداری اینه که سرویسش توی اتاق خوابه!!!! آراد یهو به یه چیزهایی فکر میکنه و مشکلاتی یادش میاد که یهو همه چیز به نظرش غیرممکن میاد. 

نظرات 1 + ارسال نظر
دریا جمعه 25 دی 1388 ساعت 04:03 ب.ظ http://mylittleangles.persianblog.ir/

بی خیال دختر. هر چه پیش آید خوش آید.

باشه. سعی میکنم. تا حالا که خوب بودم خدا رو شکر. :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد