سکوت، ...

دفتر کارمون به شکل غیرقابل تحملی ساکت و خلوت شده! دارم خفه میشم...

چند تا از بچه ها از شرکت رفته اند و چند تا هم مرخصی هستن. اونهایی که نیستن هم از نوع بگو بخند بودن. حالا که امروز و دیروز آراد هم ماموریت بود و من تازه فهمیدم همسر نازنینم چه نقش بسزایی توی شلوغی و پرشوری محل کار داره! توی این سکوت مطلق، فقط باید به زور جلوی چشمهام رو بگیرم که یهو هم نره...

نظرات 2 + ارسال نظر
دریا جمعه 29 آبان 1388 ساعت 04:45 ب.ظ http://mylittleangles.persianblog.ir/

میگم بابا کیف کن. یه چرتی بزن. من برای ساکتی میمیرم تو برای شلوغی؟ حالا اگه میبینی سخته سفیدبرفی و شازده کوچولو رو برات پست کنم؟؟؟؟؟؟؟

واااااااااااااااااااای! شلوغی سرسام آور رو که نگو...

مریم یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 08:30 ق.ظ http://appleme2.blogfa.com

باران عزیز مرسی که کمک کردی٬ برام خیلی ارزشمند که کمک کردی.

خواهش میکنم. قابلی نداشت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد