نمیدونم یکی از
چندمین درس بزرگی که از آراد گرفته ام اینه. این که یه موضوع رو از همه ی جوانب
ببینم. اینکه قضاوت نکنم. اینکه تعصب نداشته باشم. اینکه همه ی بخشهای یک نفر رو
ببینم. همیشه دوست
داشته ام و سعی کرده ام که اینجوری باشم. اما حالا دیگه نمونه ی واغعیش رو جلوی
چشمم میبینم. اوایل برام باور کردنی نبود. اینکه آراد یه نفر رو میدید، توی همون 5
دقیقه ی اول به خصوصیات ناخوشایندش آگاه میشد. اما با رغبت به هم صحبتی و معاشرت
باهاش ادامه میداد. یا اینکه مینشست حرفهای یک نفر رو کامل گوش میکرد و به همه ی
درددلهاش گوش میکرد. اما این دلیل نمیشد که حق رو به اون طرف بده و براش دل
بسوزونه، بلکه به راحتی نقاطی رو پیدا میکرد که نشون بده این مشکل فقط ناشی از این
حرفهایی که شنیده نیست و ممکنه کلی دلیل دیگه داشته باشه! یا مثلا موقع روزنامه
خوندن، هیچوقت یه روزنامه نمیخره. حتما حداقل دوتا رو میخره، از دو جبهه ی مخالف! اینها همه باعث
میشه، من هم بتونم با دید بازتری به قضایا نگاه کنم و مهمتر اینکه نسبت به چیزی یا
کسی تعصب نداشته باشم. بتونم خوبیها و بدیها رو همزمان ببینم و باور کنم که همه ی
اینها با هم وجود داره. نه بدی و نه خوبی کسی نباید چشمم رو ببنده. این رفتارها
باعث میشه که دنیا برام بزرگتر بشه...