کجا رو باید دوست داشت؟؟؟...

حس غریبیه. اینکه دیگه ندونی دوست داری کجا زندگی کنی!

از اولش هم اینجا رو دوست نداشته ام. حالا که اومده ایم و توی شهر بزرگی هستشم همه چیز خیلی بهتره. اما نداشتن امنیت حسیه که یه لحظه هم آدم ازش نمیتونه غافل بشه. تحمل سخته و گاهی حس میکنم بدجور توی ناخودآگاهم نفوذ کرده.

اما دیگه برای ایران بودن هم دلم نمیتپه!! دیگه همه جای دنیا انگار برام یه جوره. انگار هیچ کجا برام وطن نیست. دوست دارم خوبیها رو دوست داشته باشم. آدمهای خوب رو دوست داشته باشم. خیابونهای نمیز رو دوست داشته باشم. خونه های خوشگل رو دوست داشته باشم. بدون اینکه مهم باشه مال کجا و اهل کجان.

من ، خیلی وقته به آدمهای دروغگو و منفعت طلب دلبستگی ندارم. به مغازه دارهایی که برای سود کردن هر چاخان شاخداری میبافن، به راننده تاکسی هایی که برای 50 تومان اضافه تر روز دیگران رو خراب میکنن، به کارفرماهایی که به کارمنداشون به چشم یک انسان نگاه نمیکنن، به پزشکهایی که جون مردم به اندازه ی پولشون براشون ارزش داره، به معلمهایی که نمره ها رو به مزایده میذارن...

چرا باید اون مردم رو دوست داشته باشم؟؟؟

نظرات 1 + ارسال نظر
دریا پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 03:50 ب.ظ

راست میگی عزیزم منم دوست ندارم. ولی بعنوان بخشی از زندگی باید پذیرفتشون.

شاید...
اما چقدر سخته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد